بردیا جونمبردیا جونم، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

قوقوووووولی

بردیا و روزهای برفی

هوا خیلی سرد شده و برف زیادی آومده ، شوفاژها اصلا جوابگو نیستن  صورت تو ببری نزدیک دیوار باد سرد میخوره توی صورتت نمیدونم این دیوارها از چی ساخته شده   . روزهای که برف میاد بردیا جونم مهد نمیره ،خونه فرشته  میمونه تا ظهر با هم فیلم و کارتون میبینن... گاهی اوقات عمه پگاه هم میاد خونه فرشته و بردیا جونم  با ارشک کوچولو  حسابی بازی میکنن و ظهر نمیخوابن عصر که میایم خونه آقا میخوابه و ساعت ٩ تازه از خواب بیدار میشه و تا ٥/١٢ شب بیداره ....    هفته پیش که برف زیادی آومده بود ، دائی مجید آدم برفی بزرگی توی حیاط پشتی خونه مامانی درست کرده بود با بردیا ...
21 بهمن 1392

بردیا و این روزها

بردیا جونم  هرچی بزرگتر میشه شیطونیهاشم بزرگتر میشه .... بعضی روزها که خونه میمونیم حوصله اش سر میره و بهانه بیرون رو میگیره مخصوصا جمعه ها عصر .....که دلش هوای طاق بستان رو میکنه اگه خونه مامانی باشیم دلش برای شهر بادی سی متری تنگ میشه .....خیلی به بازی های ixbox علاقه نشون میده .....فعلا که مقاومت میکنیم براش نمیخریم چون روی روحیه اش تاثیر میذاره ..... وقتی کوچیکتر بود شب توی اتاق خودش میخوابید . ولی جدیدا میاد توی اتاق ما وقتی خوابش برد ، میبریم میذاریم توی اتاقش   البته قبل از خواب کلی مراسم داریم  مامی قصه بگو .... آب میخوام ..... دست شوئی دارم .......
8 بهمن 1392

دو سالگی وبلاگ

دو سال از اولین روزی که شروع به نوشتن برای بردیا جونم کردم میگذره.... خدا رو صد هزار بار شکر میکنم که بالاترین و قشنگترین حس (مادری) رو نصیب من کرد تا بتونم لحظه های قشنگ اون رو برای بردیاجونم ثبت کنم .تا بدونه و همیشه به یاد داشته باشه که برای من عزیزترین و شیرینترین پسر دنیاس   ...
2 بهمن 1392
1